نهم شهریور

Zaz - Je Veux


... Je veux de l'amour, de la joie, de la bonne humeur








هشتم شهریور

تنها می رقصم ...








پنجم شهریور

آنچه گذشت ...

آنچه می گذرد ...

آنچه خواهد گذشت ...








سوم شهریور

می زنی لاف

زیر لحاف

ای علاف

بر تو کاف

بر تو کاف








یکم شهریور

برف بازی








آخرای مرداد

حق می دم

به همه کسایی که ازم متنفرن

به همه کسایی که از من بدشون میاد

به همه کسایی که از من خوششون نمیاد

به همه کسایی که کلا نسبت به من بی تفاوتن و بودن و نبودنم فرقی واسشون نداره

حق می دم

به تویی که نفهمیدی و نخواستی که بفهمی و اگه می خواستی هم نمی تونستی بفهمی

به خودم که کلا هیچ خاطره ای از هیچ کس و هیچ جایی یادم نمونده که اصلا چی بوده که

یادم بمونه

به این دستایی که هیچ کس و نوازش نمی کنن

به این پاهایی که سمت هیچ کس نمی رن

به چشمایی که خیلی وقتا بسته می شن تا لبخند و محبت و خیلی چیزای دیگه رو نبینن

به خودم که بعضی وقتا حالم به هم بخوره از خودم

به خودم که نتونستم جز این چیزی باشم که هستم و شاید اصلا نخواستم یا اون قدر که

باید نخواستم یا هر چی








بیست و چندم مرداد

بوی دهانت کرد ما را خفه ای برادر








یه کم بعد از وسطای مرداد

پسری که حال نداشت








چهاردهم مرداد

من نمی فهمم چه چیز س ک س ی ای تو این که مثلا چند تا داف و شبه داف مثل عنتر بچه ها جوری بستنی بخورن که مالیده شه دور دهنشون و زبونشونم گاه و بی گاه بیارن بیرون و بچرخونن دور دهنشون وجود داره

همین طور نمی فهمم که چه چیز س ک س ای تو این که مثلا چند تا داف و شب داف زیر بارون خودشون و تکون بدن و لباساشون بچسبه به تنشون وجود داره

من که به شخصه از هر چی داف و بستنی و بارون و تکونه می افتم


البته نه برای بیشتر از چهار پنج دقیقه