چهارشنبه هفتم دی

یه روزی می خواستم دنیا رو تکون بدم

الان همین بتونم به خودم یه تکونی بدم بیام اینجا مزخرفاتم و بنویسم شاهکار کردم








دوشنبه بیست و هشتم آذر

سیب و ایمان و ساختن که من و تو رو بذارن سر کار

زندگی خالی خالیه...








پنجشنبه بیست و چهارم آذر

هر کاری می کنم
بعدش به گه خوردن میافتم که چرا این کار و کردم
هیچ کاری هم که نمی کنم
بعدش به گه خوردن میافتم که چرا هیچ کاری نکردم








دوشنبه بیست و یکم آذر

پشت دریا هم شهری نبود
همش توهم
همش سراب








پنجشنبه هفدهم آذر

بهت احتیاج دارم
شاید حتی بیشتر از توالت








یکشنبه سیزدهم آذر

هر روز تکرار مزخرفات روز قبل
و من هنوزم راضیم به رضای خودم