همین دیشب اتفاق افتاد
بارون که شروع شد همه ی چراغارو خاموش کردم
پنجره رو باز کردم و ولو شدم روی تختم که زیر پنجره ست
هوا عالی و نم نم بارون بود که می خورد تو صورتم
توی همین حالت کیفناک بودم که همراه با بهشتی که میومد تو اتاق یه سوسک پرنده هم اومد تو
چند بار خودشو کوبید به در و دیوار و آخرشم افتاد پشت تخت
بلند شدم و یه ربعی دنبالش بود تا بالاخره اومد بیرون و روزنامه و مچاله و ... این شد بهشت کوتاه مدت من